http://s5.picofile.com/file/8137458100/%D8%A7%D8%B1%D9%88.gif
مشق عشق همه چیز از همه جا پيوندهاي روزانه پيوندها
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان مشق عشق و آدرس mohajer3353.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد. نويسندگان
Alternative content پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده :
اولین روز دبستان بازگرد
خاطرات کودکی زیباترند
درس پند آموز روباه و خروس
تا درون نیمکت جا می شدیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود همکلاسیهای درد و رنج و کار
یاد آن گچها که بودش روی دوش ای معلم نام و هم یادت به خیر یاد درس آب و بابایت به خیر ای دبستانی ترین احساس من بازگرد این مشقها را خط بزن
نوع مطلب : ، برچسب ها : ، پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده : آرامش غروب " خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آ فتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خ دایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم . غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم." نوع مطلب : ، برچسب ها : ، پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده : می نویسم تا بگویم : دلم برای کودکی ام تنگ شده ست!!! دورانی که همه دغدغه ام تا خوردن گوشه دفترمشقم بود و زدن گیره برای صاف کردنش ...! داشتن مُهرِ صد آفرینِ معلم و گل کشیدنِ سمت چپ بالای هربرگ دفتر انشاء؛ آخ که چه ذوقی داشت! شمردن20های دفتر دیکته که هرروزچک می کردم و تعداد آنرا می شمردم و خط کشی کردن دفترهایی که بویی از فانتزی بودن، نبرده بودند!!! کاش الان هم فکرهایم به همان اندازه ســــاده بودند ودلم به شنیدن زنگ تفــــریح وصد آفرین معلم ، خوش بود! دلم برای اون زمانی که می خوندیم: « اکرم با پری دوست است» تنگ شده ، آخه امروزه ؛ هر دخترخانومی با یه آقاپسری دوست میشه و دیگه دوستی دو دختر، تقریباً از مد افتاده...!!! دلم برای اون زمانی که می خوندیم: «پدر هرروز نماز می خواند»؛ « پدر هرروز کتاب می خواند»؛تنگ شده! آخه تو شرایط فعلی؛ پدر وقت نداره کتاب بخونه و نماز خوندن هم که، قدیمی شده! دلم برای «کوکب خانوم» تنگ شده...! آخه الان ، چند سالیه کوکب خانوم مهمون نداره؛ یا خونه نیست که مهمون داشته باشه و یا حوصله مهمون داری نداره!!! دلم برای « مادر اکرم، کشک درست می کند » تنگ شده! آخه امروزه ؛کمتر کسی آش می خوره؛ وقتی می خوره؛ کشک درست نمی کنه! دلم برای بقالی کوچه قدیمی مون تنگ شده... یادت بخیر؛ «حسین آقا بقال »! دیروز که به سوپر مارکت سر کوچه مون سر زدم دیدم؛ روی یک کاغذ کثیف، با خطی کج و معوج نوشته: « از پذیرش مشتری معذرویم لطفا به آدرس اینترنتی فروشگاه، مراجعه فرمایید»...! دلم برای دهقان فداکار؛ «ریز علی» تنگ شده...! آخه ،امروزه ریز علی ها حوصله درد سر ندارن و قطارها هرروز به سنگها برخورد میکنن ومنفجر می شن...!!! دلم برای «امین با تخته ومیخ، میز ساخت » تنگ شده...! آخه چند سالیه که امین با تخته، میز نمی سازه؛ امین خونه نشین شده،دیروز اشتراک اینترنت ای دی اس ال خونه شون تمام شد؛ زنش ، خدارا شکر کرد؛ اما امین رفت و کارت اینترنت 10 ساعته خرید، آخه می خواست به قرار نیمه شبش، برسه!!! از همه بیشتر: دلم برای « آن مرد در باران آمد » تنگ شده...! آخه سالهاست منتظریم؛ باران آمد...اما آن مرد... نیامد...!!! دلم برای کودکی ام تنگ شده...!!! دلم برای خودِ خودم، هم تنگ شده...!!! بعداً نوشت: اگر روزی می آمد که جهان خواب هیچ کودکی را نمی دید، بی شک "صداقت" به آخر می رسید و دوستی و مهربانی، پشت اندوه های بزرگِ بزرگسالی هامان گم می شد. نوع مطلب : ، برچسب ها : ، پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده :
به دفتر مدرسه خونده شد وبهش گفتند: " فردا والدینت رو بیار،اینم نامه...!"
نوع مطلب : ، برچسب ها : ، چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده : معلم پای تخته داد ميزد
صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زير پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسيها لواشک بين خود تقسيم می کردندش وآن يکی در گوشهای ديگر «جوانان» را ورق می زد برای اينکه بيخود هایو هو می کرد و با آن شور بیپايان تساويهای جبری را نشان میداد با خطی ناخوانا بروی تختهای کز ظلمتی تاريک غمگين بود تساوی را چنين بنوشت : يک با يک برابر است از ميان جمع شاگردان يکیبرخاست هميشه ... يک نفر بايد بپاخيزد به آرامی سخن سر داد تساوی اشتباهی فاحش و محض است نگاه بچهها ناگه به يک سو خيره گشت و معلم مات بر جا ماند و او پرسيد : اگر يک فرد انسان ، واحد يک بود آيا يک با يک برابر بود؟ سکوت مدهشی بود و سوالی سخت معلم خشمگين فرياد زد آری برابر بود و او با پوزخندی گفت اگر يک فرد انسان واحد يک بود آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و آنکه قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت پايين بود؟ اگر يک فرد انسان واحد يک بود آنکه صورت نقره گون ، چون قرص مه میداشت بالا بود وآن سيه چرده که می ناليد پايين بود؟ اگر يک فرد انسان واحد يک بود اين تساوی زير و رو می شد حال میپرسم يک اگر با يک برابر بود نان و مال مفتخواران از کجا آماده میگرديد؟ يا چهکس ديوار چينها را بنا میکرد؟ يک اگر با يک برابر بود پس که پشتش زير بار فقر خم میگشت؟ يا که زير ضربه شلاق له میگشت؟ یک اگر با يک برابر بود پس چهکس آزادگان را در قفس میکرد؟ معلم نالهآسا گفت: بچهها در جزوههای خويش بنويسيد یک با یک برابر نیست...؟! ![]() نوع مطلب : ، برچسب ها : ، چهار شنبه 24 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده : دو شنبه 22 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده :
«طلوع همتای آفتاب در زمین» امروز، وقتی خورشید، سر از بالین کوهها بردارد و طلوع کند، همتای خود را در زمین خواهد یافت؛ مولای نخلستانهای سکوت و چاه، مولای شبگرد کوچههای کوفه را که بار امانت بر دوش، خلافت خدا را بر زمین مجسم خواهد کرد.
نوع مطلب : ، برچسب ها : ، یک شنبه 21 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده : یا ناظر چادر من لباس متهمان دادگاه یا در زندان نیست! چادر من برای نشان دادن فقر در سریالها و فیلم ها نیست! چادر من فقط برای رفتن به اماکن زیارتی نیست! چادر من تاچ بندگی من است! بگذار به چادرت پیله کنند مدام! به پروانه شدنت میارزد...
برای چادرت نقشه ها کشیده اند...
یک مقام بلند پایه ی آمریکایی میگوید...
نوع مطلب : ، برچسب ها : ، یک شنبه 21 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده : خداوندا مرا انسانی بساز که ترا بشناسد و خودرا بشناسد. مرا چندان قوی گردان که به گاه ناتوانی از سستی خود آگاه گردم. چنان جسور و با شهامتم کن که بهنگام وحشت جرات مقابله بــا خويشتن را داشته باشم. مرا انسانی بساز که بهنگام شکست شرافتمندانه درخوداحساس کبر و غرورکنم و به گاه پيروزی فروتن ونجيب باشم. مرا انسانی بساز که از ناملايمات زندگی روی بر نتابم . به هنگامی که بايد سينه سپر کنم پشت بر نگردانم. مرا به جاده آسايش راهنمايی نکن بلکه به راهی سخت و دشوار مرا مورد آزمون خود قرار بده تا باناملايمات دست به مبارزه بزنم و سربلند بيرون آيم. مرا انسانی قرار بده که دلش روشن و صاف و هدف زندگيش عالی باشد .پيش از اينکه در انديشه فرمانروايی بر ديگران باشد بر خويشتن حکومت کنم مرا انسانی بساز که خنديدن را بياموزد اما گريستن رانيزهرگز از خاطر نبرد. انسانی که گام درآينده بگذارد ولی گذشته را نيز هرگز فراموش نکند. واز همه مهمتر در مقابل چشمان جادويی و افسونگر هيچ کس تسليم نشودو مسحور نگردد. خدايا من تاب تحمل ندارم مرا به حال خود وامگذار اي مهربانترین مهربانان و ای بهترین تکیه گاه و پناه امید واران نوع مطلب : ، برچسب ها : ، یک شنبه 21 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده : شهید گمنام سلام خوش اومدی مسافر من خسته نباشی پهلون
خیلی حال میده یه بچه خوشگل دنیا بیاری! خیلی حال میده تو کوچیکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیتش حرف بزنند! خیلی حال میده به سنین جوانی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره! خوشگل،خوشتیپ،شیک... خیلی حال میده وقتی حرف ِ امام میاد وسط دیگه بی خیال همه چیز بگه می خوام برم و تو بگی خدا یارت مادر! ولی از همه اینا باحال تر می دونی چیه؟ اینه که وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخونای پسر خوشتیپتُ بیارن،کفن ُبگیری سمت آسمون و آروم بگی: اللهم تقبل منا هذا القلیل ..
![]()
سلام بر مادر بی قبر
سلام بر قبرهای بی مادر
![]() اين پلاك و استخوان از من به صف جا مانده است
نقطه پرواز سرخى بود، آنجا مانده است
من خودم از شوق مىرفتم تنم افتاده بود
در مقام وصل فهميدم كه سرجا مانده است
بى نشانى را خود من خواستم باور كنيد
نام گمنامى اگر ديديد تنها مانده است
من رفيقى داشتم همسنگرم جانباز شد
دستهايش يادگارى پيش مولا مانده است
آن بسيجى هم كه معبر را برايم باز كرد
ديدمش آن روز در تشييع بىپا مانده است
يادتان باشد سلاح و كوله و فانسقهام
زير نور ماه سرخ ، از بهر فردا مانده است
پاسداريدش مبادا غفلتى خاكسترى
گيرد عزمى را كه آن از راز زهرا (س) مانده است
![]()
شرمنده ام شهدا نوع مطلب : ، برچسب ها : ، شنبه 20 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده : چهار شنبه 17 ارديبهشت 1393مهاجر
:: نويسنده : سلام برغریب کوچه های مدینه!!!!
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
نوع مطلب : ، برچسب ها : ،
|
||||||||||||||||